من شاید فقط دیوانهای هستم که در خیالِ خودم دستم را بارها روی شقیقههای تو میگذارم و آرزو میکنم بوسههایم قدرتی داشته باشند که تمام سردردهایت را از پیشانیات دور کنند از تیرهترین روزهای گذشته تا آیندهی طلاییات در سینه من یک تو نفس می کشد گاهی، بی نهایت عاشق است و گاهی آنقدر لعنتی که تمام جانم را می گیرد و من در هر حالتی این تو ی عاشق لعنتی را دوست دارم عطـر تو عطر سیب ممنوعه ایست کـه حوا چید چشیدمت و از پا افتادم سقوط ،تنبیه قشنگیست اگر گناهم تـوباشی تو عشق هستى چرا كه نفس براى تو كشيدن و از عشق تو هر روز جوانه زدن كار هر كسى نيست كسى چه مى داند در دلم چه مى گذرد تو معنى تمام دوستت دارمهايى كه تا چشم كار مى كند تو هستى و تو هستى و تو ستاره ای هستی در آسمان شبم از تمام کهکشان ها گذر کرده ام تا منظومه ای به زیبایی لبخندهای تو ببینم تا زمین روی پولک نشان زیبایی ات بدرخشد تو روی دست های من هر شب نقشی دوّار می زنی از پریزادی که حوصله ام را فرسنگ ها طی کرده است و یا شاید خیال آغوشت دفترے ست با ورقه هاے بسیار و من قایق رانے شناور میان آبراه خواستنت بسیار پارو مے زنم، دوست داشتن تو را قلبِ تووو تنها کشورِ پهناوری است که من قرارداد بسته ام تا آخر عمر تمام وجودم را برای تو در آنجا به نمایش بگذارم و خاطرم آسوده است که هیچکس نمی تواند برای اشغالت بجنگد امشب عاشقانه هایم را بنوش فرداخاطره میشوند لابلای ایکاشها پنهان می مانَند پیدایشان نمیکنی پیدایت نمیکند امشب شعرهایم را بپوش هوای عشق گرمت میکند
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|